قلب عاشقم

عزیزم، حق داری اگر مرا ترک گویی و دیگر باز نگردی. خود می دانم که سرا پا اشکال و تقصیر هستم. می دانم نتوانسته ام آنگونه که تو می خواهی باشم، همه ی اینها را می دانم. ولی برای آخرین بار حرف دل مرا نیز بشنو. مگر غیر از این است که پروانه به زیبایی و نور خیره کننده ی شمع چشم می دوزد و بی تابانه به سوی آغوش گرم شمع می شتابد. اگر به جای این جلال و زیبایی که در وجود شمع قرار دارد به آتش سوزان آن می نگریست، حتی یک لحظه هم به شمع نزدیک نمی شد.

مگر غیر از این است که بلبل به گلبرگهای زیبا و رنگارنگ و بوی خوش گل می نگرد و عاشقانه اطراف گل به پرواز در می آید، بر روی ساقه هایش می نشیند و نغمه سرایی می کند و ترانه ی عشق سر می دهد. اگر بجای این همه زیبایی به خارهای تیز و کشنده ای که روی سابع ی گل وجود داشت نظر می افکند، هیچگاه طرف گل نمی آمد.

آری، عزیز دلم. من همان شمعم که وجودم از شعله های آتش سرشار است و همان گلم که خارهای تیز، وچودم را احاطه نموده است. ولی در سینه ام قلبی سرشار از عشق دارم که تنها به تو فکر می کند. پیشم بمان، بخاطرقلبی که عاشقانه به تو دلباخته است. بدان که تنها زیبایی من همین قلب پاگ است که با رفتنت می شکند و آنوقت هست که دیگر چیزی جز آتش و خار برایم باقی نخواهد ماند... .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد